نظریههای شخصیت و آسیبشناسی روانی: کاوشی جامع در مکاتب فکری روانکاوی و روانشناسی مثبتگرا
نظریههای شخصیت و آسیبشناسی روانی: کاوشی جامع در مکاتب فکری روانکاوی و روانشناسی مثبتگرا
این مقاله را با استفاده از منابع دانشگاهی از جمله: Kaplan & Sadock's Synopsis of Psychiatry_ Behavioral Sciences_Clinical Psychiatry ویرایش یازدهم و برای استفاده همکاران علاقمند به علوم اعصاب نوشته ام. چنانچه مخاطب غیر آشنا با حیطه روان هستید ممکن است این مطلب برایتان مقداری ثقیل باشد. فرهاد عمادی متخصص مغز و اعصاب
مقدمه
درک رفتار و تجربیات عاطفی انسان، همواره دغدغهای اساسی در علم روانشناسی و روانپزشکی بوده است. نظریههای شخصیت و آسیبشناسی روانی، چارچوبهای نظری بنیادینی را برای این درک فراهم میآورند و نقش حیاتی در رویکردهای درمانی مختلف ایفا میکنند . این مقاله به بررسی عمیق مکاتب فکری تأثیرگذار در این حوزه میپردازد، از پایهگذاری روانکاوی کلاسیک توسط زیگموند فروید تا تکامل آن در روانشناسی ایگو و سایر مکاتب پویاییگرا، و در نهایت، ظهور رویکرد نوین روانشناسی مثبتگرا.
۱. زیگموند فروید: بنیانگذار روانکاوی کلاسیک
زیگموند فروید (۱۸۵۶–۱۹۳۹)، به عنوان نابغه و بنیانگذار روانکاوی کلاسیک شناخته میشود و نفوذ او همچنان قوی و فراگیر است . او در وین، اتریش، زندگی کرد و با پیشزمینه آموزشهای نورولوژیکی خود و در بستر تفکر علمی دورانش، نظریاتش را توسعه داد .
فروید از نوابغ نورولوژی و سایکیاتری بوده است.
۱.۱. خاستگاه روانکاوی
بین سالهای ۱۸۸۷ تا ۱۸۹۷، فروید کار بالینی خود را با بیماران هیستریک آغاز کرد که منجر به توسعه روانکاوی شد . روانکاوی در ابتدا سه جنبه داشت: روش تحقیق، تکنیک درمانی و مجموعهای از دانش علمی . تحقیقات اولیه فروید از همکاری او با یوزف برویر و سپس از تحقیقات مستقل خودش نشأت گرفت .
مورد "آنا او": این مورد یکی از محرکهای مهم در توسعه روانکاوی بود . آنا او (برتا پاپنهایم) زنی ۲۱ ساله با علائم هیستریک مختلف، از جمله فلج اندامها و اختلالات گفتاری، بود . برویر(همکار فروید) کشف کرد که وقتی آنا میتوانست صحنهها یا شرایطی را که علائمش در آن پدید آمده بودند، با بیان عاطفه مرتبط به یاد بیاورد، علائمش ناپدید میشدند . آنا این فرآیند را "درمان سخنگو" و "پاکسازی دودکش" توصیف کرد . این مورد اهمیت حافظههای ناخودآگاه و عواطف سرکوبشده را در تولید علائم هیستریک به فروید نشان داد .
۱.۲. تعبیر رویاها (۱۹۰۰)
در این اثر برجسته، فروید نظریهای از فرآیند خواب دیدن ارائه کرد که رویا را بیان آگاهانه خیالات یا آرزوهای ناخودآگاه میدانست که به آسانی برای تجربه بیداری آگاهانه قابل قبول نیستند . او معتقد بود که تصاویر رویا، آرزوها یا افکار ناخودآگاه را از طریق نمادگرایی و سایر مکانیسمهای تحریفکننده پنهان میکنند که به آن "کار رویا" میگفت . فروید فرض وجود یک "سانسورگر" را مطرح کرد که مرز بین بخش ناخودآگاه ذهن و سطح پیشآگاه را حفظ میکند .
فروید، رویاها را پلی به ناخوداگاه می دانستمحتوای آشکار و نهفته رویا:
فروید بین دو لایه محتوای رویا تمایز قائل شد :
محتوای آشکار (Manifest content): آنچه توسط رویاپرداز به یاد آورده میشود .
محتوای نهفته (Latent content): افکار و آرزوهای ناخودآگاه که تهدید به بیدار کردن رویاپرداز میکنند .
مکانیسمهای کار رویا:
تراکم (Condensation): چندین آرزو، تکانه یا نگرش ناخودآگاه در یک تصویر واحد در محتوای آشکار رویا ترکیب میشوند .
جابجایی (Displacement): انتقال انرژی از یک شی اصلی به یک جایگزین یا نمایش نمادین از آن شی، برای قابل قبولتر کردن آن برای سانسورگر رویا .
نمادگرایی (Symbolic Representation): نمایش ایدهها یا اشیاء بسیار باردار عاطفی توسط تصاویر بیگناه که به نحوی با ایده یا شی مرتبط هستند .
بازنگری ثانویه (Secondary Revision): سازماندهی بیشتر رویا به گونهای که منطقیتر و منسجمتر به نظر برسد .
۱.۳. مدل توپوگرافیک ذهن (۱۹۰۰)
این مدل ذهن را به سه منطقه تقسیم میکند :
آگاه (Conscious): بخشی از ذهن که ادراکات از دنیای بیرون، درون بدن یا ذهن را به آگاهی میآورد .
پیشآگاه (Preconscious): شامل رویدادها، فرآیندها و محتوای ذهنی است که با تمرکز توجه میتوانند به آگاهی بیایند . این بخش به عنوان یک سد سرکوبگر عمل کرده و آرزوها و تمایلات غیرقابل قبول را سانسور میکند .
ناخودآگاه (Unconscious): پویا است و محتوای ذهنی آن از طریق نیروی سانسور یا سرکوب از آگاهی دور نگه داشته میشود . این بخش با تفکر فرآیند اولیه مشخص میشود که هدف اصلی آن تسهیل ارضای آرزوها و تخلیه غریزی است و بر اساس اصل لذت عمل میکند .
محدودیتهای نظریه توپوگرافیک: فروید دریافت که این نظریه دو نقص اصلی دارد: دفاعهای بیماران خودشان نیز ناخودآگاه بودند و بنابراین نمیتوانستند صرفاً به پیشآگاه نسبت داده شوند . این منجر به کنار گذاشتن این نظریه شد، اما مفاهیم آن مانند فرآیند اولیه و ثانویه، اهمیت بنیادین ارضای آرزو و وجود ناخودآگاه پویا همچنان مفید باقی ماندند .
۱.۴. نظریه غریزه یا سائق (Drive Theory)
فروید نظریه روانشناختی خود را در زیستشناسی ریشهدار میدانست .
غریزه در دیدگاه او چهار ویژگی اصلی دارد:
منبع (بخشی از بدن که غریزه از آن برمیخیزد)
تکانه (میزان نیرو یا شدت)،
هدف (هر عملی برای تخلیه تنش یا رضایت)
شیء (هدف این عمل، غالباً یک شخص) .
لیبیدو (Libido):
نیرویی که غریزه جنسی در ذهن توسط آن نمایش داده میشود . لیبیدو از بدو تولد توسعه پیچیدهای را پشت سر میگذارد که شامل مراحل مختلف روانی-جنسی است .
غرایز ایگو (Ego Instincts): در ابتدا، فروید غرایز ایگو را غیرجنسی میدانست، اما بعدها لیبیدو را به آن سرمایهگذاری کرد و آن را لیبیدوی ایگو نامید .
پرخاشگری (Aggression): در ابتدا به عنوان جزئی از غرایز جنسی (در قالب سادیسم) در نظر گرفته شد، سپس به عنوان بخشی از غرایز ایگو و در نهایت در سال ۱۹۲۳ به عنوان یک غریزه جداگانه در نظر گرفته شد .
غرایز زندگی و مرگ (Life and Death Instincts - Eros and Thanatos): در سال ۱۹۲۰، فروید غرایز ایگو را تحت غرایز زندگی (اروس) و غرایز مرگ (تاناتوس) دستهبندی کرد . او معتقد بود که غریزه مرگ نیروی غالب در موجودات بیولوژیکی است که از طریق تکرار اجباری (tendency to repeat past traumatic behavior) قابل استنباط است .
۱.۵. اصول لذت و واقعیت (Pleasure and Reality Principles)
در سال ۱۹۱۱، فروید دو اصل اساسی عملکرد ذهنی را توصیف کرد :
اصل لذت: گرایش ذاتی ارگانیسم به اجتناب از درد و جستجوی لذت از طریق تخلیه تنش .
اصل واقعیت: یک عملکرد آموختهشده که با بلوغ ایگو مرتبط است و اصل لذت را تعدیل میکند و نیازمند تأخیر یا به تعویق انداختن ارضای فوری است .
۱.۶. مراحل رشد روانی-جنسی (Psychosexual Stages of Development)
فروید یک نظریه رشدی برای جنسیت دوران کودکی ترسیم کرد که شامل مراحل زیر است :
مرحله دهانی (Oral Stage - ۰ تا ۱۸ ماه): نیازها و ادراکات نوزاد حول دهان و اعمال مکیدن، جویدن و گاز گرفتن متمرکز است . تمرکز بر ایجاد وابستگی توأم با اعتماد به مراقبان و ابراز نیازهای لیبیدینال دهانی بدون تعارض شدید . تثبیت در این مرحله میتواند منجر به خوشبینی یا بدبینی افراطی، خودشیفتگی، یا زیادهخواهی شود .
مرحله مقعدی (Anal Stage - ۱۸ تا ۳۶ ماه): با بلوغ کنترل عضلانی بر اسفنکترها مشخص میشود . کشمکشها بر سر کنترل مقعدی و تربیت توالت منجر به افزایش دوسوگرایی و تعارضات مربوط به جدایی و استقلال میشود . ویژگیهای شخصیتی مرتبط شامل نظم، لجبازی، خسیس بودن، یا بینظمی و طغیان است .
مرحله پیشآبراهی (Urethral Stage): توسط فروید به صراحت به آن پرداخته نشد، اما به عنوان مرحلهای انتقالی بین مقعدی و فالیک در نظر گرفته میشود . بر موضوعات کنترل و عملکرد مجرای ادرار و همچنین رقابت و جاهطلبی تمرکز دارد .
مرحله فالیک (Phallic Stage - ۳ تا ۵ سال): تمرکز بر آلت تناسلی در هر دو جنس، با فقدان آلت تناسلی در زنان به عنوان شواهدی از اختگی تلقی میشود . در این مرحله، عقده ادیپ شکل میگیرد که با اضطراب اختگی و حس گناه مرتبط با خودارضایی همراه است . این مرحله پایه و اساس هویت جنسی و جاهطلبی واقعگرایانه را میگذارد . تثبیت در این مرحله میتواند به طیف وسیعی از تحریفات رشدی منجر شود .
مرحله نهفتگی (Latency Stage - ۵/۶ تا ۱۱/۱۳ سال): دورهای از آرامش نسبی تکانههای جنسی، که پس از حل عقده ادیپ آغاز میشود . در این مرحله، انرژیهای لیبیدینال و پرخاشگرانه به فعالیتهای یادگیری و بازی منتقل میشوند . توسعه مهارتها و کنترل درونی تقویت میشود .
مرحله تناسلی (Genital Stage - ۱۱/۱۳ سال تا جوانی): از بلوغ جنسی آغاز میشود و با تشدید غرایز تکانهای و بازگشایی مجدد تعارضات مراحل قبلی همراه است . اهداف اصلی شامل جدایی از وابستگی به والدین و برقراری روابط عاطفی بالغانه و غیرهمجنسگرایانه است . شکست در این مرحله میتواند منجر به نقایص چندگانه در شخصیت بزرگسالان شود .
۱.۷. روابط شیء (Object Relationships)
در نظریه غریزه فروید نشان داد که انتخاب معشوق و ماهیت روابط شیء در بزرگسالی، عمدتاً به کیفیت روابط کودکان با والدین و افراد مهم دیگر در سالهای اولیه زندگی بستگی دارد . آگاهی از دنیای بیرونی اشیاء به تدریج در نوزادان توسعه مییابد . تحقیقات اخیر نشان میدهد که آگاهی از دیگران زودتر از آنچه فروید تصور میکرد آغاز میشود .
۱.۸. مفهوم خودشیفتگی (Narcissism)
فروید از اصطلاح خودشیفتگی برای توصیف موقعیتهایی استفاده کرد که در آن لیبیدوی یک فرد به جای دیگران، در خود ایگو سرمایهگذاری میشود . او "خودشیفتگی اولیه" را حالتی در بدو تولد فرض کرد که در آن لیبیدو در ایگو ذخیره میشود و نوزاد را کاملاً خودشیفته میداند . "خودشیفتگی ثانویه" به وضعیت واپسگرایانهای اشاره دارد که در آن لیبیدو از شیء (مثلاً مراقب) پس گرفته شده و دوباره در ایگو سرمایهگذاری میشود، اغلب در نتیجه طرد یا تروما .
۲. روانشناسی ایگو و نظریه ساختاری ذهن
روانشناسی ایگو، همانطور که امروز شناخته میشود، با انتشار کتاب "ایگو و اید" فروید در سال ۱۹۲۳ آغاز شد . این اثر نشاندهنده گذار فروید از مدل توپوگرافیک به مدل ساختاری ذهن بود که شامل اید، ایگو و سوپرایگو است .
۲.۱. مدل ساختاری دستگاه روانی
اید (Id): مخزنی از سائقهای غریزی سازماننیافته است که تحت سلطه فرآیند اولیه عمل میکند و فاقد توانایی تأخیر یا تعدیل سائقهاست . اید مترادف با ناخودآگاه نیست، زیرا ایگو و سوپرایگو نیز اجزای ناخودآگاه دارند .
ایگو (Ego): "اندام اجرایی روان" است که بر حرکت، ادراک، تماس با واقعیت و از طریق مکانیسمهای دفاعی، تأخیر و تعدیل بیان سائقها کنترل دارد . ایگو تحت تأثیر واقعیت بیرونی، اصل لذت را با اصل واقعیت جایگزین میکند .
سوپرایگو (Superego): "وجدان اخلاقی" فرد را بر اساس سیستمی پیچیده از ایدهآلها و ارزشهای درونیشده از والدین ایجاد و حفظ میکند . ایدهآل ایگو بخشی از سوپرایگو است که آنچه فرد باید انجام دهد را تجویز میکند، در حالی که سوپرایگو آنچه را که نباید انجام دهد، ممنوع میکند .
۲.۲. کارکردهای ایگو (Functions of the Ego)
کنترل و تنظیم سائقهای غریزی: توانایی تأخیر در تخلیه سائقها، یک جنبه ضروری از نقش ایگو به عنوان واسطه بین اید و دنیای بیرون است .
قضاوت (Judgment): توانایی پیشبینی پیامدهای اعمال .
ارتباط با واقعیت (Relation to Reality): شامل حس واقعیت (تمایز درون از بیرون)، آزمون واقعیت (تمایز خیال از واقعیت بیرونی) و سازگاری با واقعیت (توانایی استفاده از منابع برای پاسخهای مؤثر به شرایط متغیر) است .
کارکرد ترکیبی (Synthetic Function): توانایی ایگو برای یکپارچهسازی عناصر گوناگون به یک کلیت واحد، مانند سنتز جنبههای مختلف خود و دیگران به یک بازنمایی پایدار .
کارکردهای خودگردان اولیه و ثانویه (Primary and Secondary Autonomous Ego Functions): هاینز هارتمن این کارکردها را توصیف کرد . کارکردهای اولیه بدون تعارض رشد میکنند، در حالی که کارکردهای ثانویه در دفاع در برابر سائقها و در نتیجه تعارض ایجاد میشوند .
۲.۳. مکانیسمهای دفاعی (Defense Mechanisms)
مکانیسمهای دفاعی، روشهایی هستند که ایگو برای مقابله با آرزوها و تکانههای ناخودآگاه به کار میگیرد. این دفاعها به صورت سلسلهمراتبی دستهبندی میشوند :
دفاعهای خودشیفتگی-روانپریشی (Narcissistic-Psychotic Defenses): ابتداییترین دفاعها که در کودکان خردسال و افراد دچار اختلالات روانپریشی دیده میشوند و شامل اجتناب، نفی یا تحریف واقعیت هستند . مثالها: فرافکنی (نسبت دادن تکانههای درونی ناپذیرفتنی به بیرون) ، انکار (رد واقعیت بیرونی) ، تحریف (تغییر شکل دادن واقعیت بیرونی برای متناسب شدن با نیازهای درونی) .
دفاعهای نابالغ (Immature Defenses): در سالهای پیش از نوجوانی و در اختلالات شخصیتی بزرگسالان شایع هستند . مثالها: برونریزی (Acting out) (بیان مستقیم یک آرزو یا تکانه ناخودآگاه در عمل برای جلوگیری از آگاهی از عاطفه همراه) ، انسداد (Blocking) (مهار موقت عواطف، افکار و تکانهها) ، خودبیمارانگاری (Hypochondriasis) (تبدیل سرزنش دیگران به خودسرزنشی در قالب شکایات جسمی) ، درونفکنی (Introjection) (درونیسازی ویژگیهای یک شیء دوستداشته یا ترسناک) ، واپسروی (Regression) (بازگشت به مرحله قبلی رشد یا عملکرد برای اجتناب از اضطراب) ، فانتزی اسکیزوئید (Schizoid fantasy) (استفاده از فانتزی و عقبنشینی اوتیستیک برای حل تعارض) ، جسمانیسازی (Somatization) (تبدیل دفاعی مشتقات روانی به علائم جسمی) .
دفاعهای نوروتیک (Neurotic Defenses): در افراد عادی و سالم و همچنین در اختلالات عصبی شایع هستند . مثالها: کنترلگری (Controlling) (تلاش بیش از حد برای مدیریت وقایع برای به حداقل رساندن اضطراب) ، جابجایی (Displacement) (انتقال ناخودآگاه تکانهها یا سرمایهگذاری عاطفی از یک شیء به دیگری) ، تفکیک (Dissociation) (تغییر موقت و شدید شخصیت یا حس هویت برای اجتناب از پریشانی عاطفی) ، برونفکنی (Externalization) (تمایل به درک اجزای شخصیت خود در دنیای بیرون و اشیاء بیرونی) ، عقلانیسازی (Intellectualization) (کنترل عواطف و تکانهها با فکر کردن به آنها به جای تجربه کردنشان) ، انزوا (Isolation) (جداسازی درونروانی عاطفه از محتوا) ، منطقیسازی (Rationalization) (توجیه نگرشها، باورها یا رفتارها با دلایل نادرست یا اختراع سفسطه) ، واکنش وارونه (Reaction formation) (مدیریت تکانههای ناپذیرفتنی با اجازه دادن به بیان آنها به شکل متضاد) ، سرکوب (Repression) (بیرون راندن و دور نگه داشتن یک ایده یا احساس از آگاهی) ، جنسیسازی (Sexualization) (اعطای معنای جنسی به یک شیء یا عملکرد) .
دفاعهای بالغ (Mature Defenses): سالم و سازگارانه در طول چرخه زندگی هستند و میتوانند رفتارهای ستودنی را توجیه کنند . مثالها: نوعدوستی (Altruism) (خدمت غیرمستقیم اما سازنده و ارضایبخش به دیگران) ، پیشبینی (Anticipation) (پیشبینی واقعبینانه یا برنامهریزی برای ناراحتی درونی آینده) ، ریاضت (Asceticism) (حذف عواطف لذتبخش مستقیم) ، شوخطبعی (Humor) (بیان آشکار ایدهها یا احساسات بدون ناراحتی شخصی و بدون اثر ناخوشایند بر دیگران) ، تصعید (Sublimation) (ارضای تکانهای که هدف آن حفظ شده اما هدف یا شیء آن از یک هدف نامطلوب اجتماعی به یک هدف با ارزش اجتماعی تغییر یافته است) ، بازداری (Suppression) (تصمیم آگاهانه یا نیمهآگاهانه برای به تعویق انداختن توجه به یک تکانه یا تعارض آگاهانه) .
۳. نظریه اضطراب و شکلگیری شخصیت
فروید در ابتدا اضطراب را "لیبیدوی حبسشده" میدانست ، اما بعدها با توسعه مدل ساختاری، نظریه جدیدی از "اضطراب سیگنال" را مطرح کرد . در این مدل، اضطراب در سطح ناخودآگاه عمل میکند و منابع ایگو را برای جلوگیری از خطر بسیج میکند . اضطراب سیگنال، یک مکانیسم هشداردهنده است که ایگو را به سمت استفاده از مکانیسمهای دفاعی سوق میدهد تا از تحریکات غریزی محافظت کند .
وضعیتهای خطرناک میتوانند به مراحل رشدی مرتبط باشند و سلسلهمراتبی از اضطراب را ایجاد کنند :
اولیه: ترس از تجزیه یا نابودی، نگرانی در مورد ادغام با یک شیء خارجی .
جدایی: ترس از دست دادن شیء (مراقب) .
ادیپال: ترس از دست دادن عشق (دختران) یا آسیب بدنی/اختگی (پسران) .
بلوغ: اضطراب سوپرایگو (ترس از وجدان) .
شکلگیری شخصیت (Character Formation): شخصیت یا ویژگیهای شخصیتی، الگوی معمول یا عادی سازگاری فرد با نیروهای سائق درونی و نیروهای محیطی بیرونی است . ویژگیهای شخصیتی از موفقیت سرکوب (در مقابل علائم نوروتیک که از شکست سرکوب ناشی میشوند) حاصل میشوند . این الگو از هویتیابیها و درونفکنیهای انباشته و همچنین از سرشت مزاجی، دفاعهای ایگو اولیه و تأثیرات محیطی نشأت میگیرد . توسعه افراطی برخی ویژگیهای شخصیتی میتواند منجر به اختلالات شخصیتی یا آسیبپذیری در برابر روانپریشی شود .
۴. نظریه کلاسیک رواننژندیها (Neuroses)
دیدگاه کلاسیک درباره پیدایش نوروزها، تعارض را ضروری میداند . این تعارض میتواند بین سائقهای غریزی و واقعیت بیرونی یا بین عوامل درونی مانند اید و سوپرایگو یا اید و ایگو باشد . به دلیل عدم حل و فصل واقعگرایانه تعارض، سائقها یا آرزوهای متقاضی تخلیه از آگاهی بیرون رانده میشوند (سرکوب میشوند)، اما همچنان قدرتمند و تأثیرگذار باقی میمانند و به شکل علائم نوروتیک مبدل به آگاهی باز میگردند . این نظریه فرض میکند که یک نوروز ابتدایی مبتنی بر همان نوع تعارض در اوایل کودکی وجود داشته است .
مطالعات موردی کلاسیک فروید (مانند دورا، هانس، مرد موش، مرد گرگ) نشان دادند که واکنشهای نوروتیک در بزرگسالی غالباً با واکنشهای نوروتیک در کودکی مرتبط هستند و جنسیت کودکانه (تصوری و واقعی) نقش مهمی در تاریخچه اولیه بیمار دارد .
۵. درمان و تکنیک در روانکاوی کلاسیک
سنگ بنای تکنیک روانکاوی تداعی آزاد (free association) است که در آن بیماران هر آنچه به ذهنشان میرسد را بیان میکنند . تداعی آزاد به ایجاد و کار بر روی نوروز انتقال (transference neurosis) کمک میکند، که در آن تمام آرزوها، سائقها و دفاعهای اصلی مرتبط با نوروز کودکانه به شخص تحلیلگر منتقل میشوند .
مقاومت (Resistance): فروید کشف کرد که مقاومت نه تنها توقف تداعیهای بیمار است، بلکه یک افشای مهم از روابط شیء درونی بیمار است که در رابطه انتقالی با تحلیلگر نمایان میشود .
انتقال متقابل (Countertransference): احساسات تحلیلگر در پاسخ به بیمار که در دیدگاه فروید یک مانع بود، اما بعدها به عنوان منبع اطلاعات مفید درباره بیمار شناخته شد .
انواع انتقال (Transference Variants):
انتقالهای لیبیدینال (Libidinal Transferences): از تکانههای لیبیدینال فالیک-ادیپال نشأت میگیرند .
انتقالهای پرخاشگرانه/منفی (Aggressive/Negative Transferences): بیمار رابطه درمانی را از منظر قدرت و قربانیشدن تجربه میکند و درمانگر را قدرتمند و خود را درمانده میبیند .
انتقالهای دفاع (Transferences of Defense): دفاع در برابر تکانهها در انتقال خود را نشان میدهد .
نوروز انتقال (Transference Neurosis): بازآفرینی نوروز بیمار در رابطه تحلیلی که آینهای از نوروز کودکانه است .
روانپریشی انتقال (Transference Psychosis): زمانی رخ میدهد که شکست در آزمون واقعیت منجر به از دست دادن تمایز خود-شیء و ادغام با یک شیء قدرتمند مطلق میشود .
انتقالهای خودشیفتگی (Narcissistic Transferences): با هاینز کوهوت مرتبط هستند که در آنها تحلیلگر به عنوان بازنمایی خود بزرگمنش (grandiose self) در انتقالهای آینهای (mirror transferences) یا تصویر والد آرمانی (idealized parental imago) در انتقالهای آرمانیسازی (idealizing transferences) تجربه میشود .
انتقالهای خود-شیء (Self-Object Transferences): شامل سرمایهگذاری خود در شیء است به طوری که شیء عملکردی خود-نگهدارنده را برای خود ایفا میکند .
وابستگی انتقالی (Transitional Relatedness): بر اساس مفهوم شیء انتقالی دونالد وینیکات، که در آن درمانگر به عنوان یک شیء انتقالی در ساختارهای شخصیتی ابتداییتر درک میشود .
مکانیسمهای انتقال (Transference Mechanisms):
جابجایی (Displacement): مکانیسم اساسی پارادایمهای انتقال کلاسیک که در آن یک بازنمایی شیء به بازنمایی شیء جدید (تحلیلگر) جابجا میشود .
فرافکنی (Projection): فرآیندی که در آن ویژگیهای خود-بهعنوان-شیء به یک شیء خارجی نسبت داده میشوند و تعامل بعدی با شیء توسط ویژگیهای فرافکنده شده تعیین میشود .
همانندسازی فرافکنانه (Projective Identification): مفهومی که ابتدا توسط ملانی کلاین پیشنهاد شد و شامل فرافکنی تکانهها یا احساسات به شخص دیگر و سپس همانندسازی با آن شخص بر اساس نسبت دادن ویژگیهای خود به اوست .
۶. سایر مکاتب پویاییشناختی
نظریههای بسیاری پس از فروید تکامل یافتند که هر کدام جنبههای خاصی از شخصیت و آسیبشناسی روانی را برجسته کردند .
کارل آبراهام (Karl Abraham): مراحل رشد روانی-جنسی فروید را با تقسیم مراحل دهانی، مقعدی و فالیک به فازهای فرعی، بسط داد و آنها را به سندرومهای خاص (مثلاً نوروز وسواس فکری-عملی به فاز سادیسم مقعدی) مرتبط کرد .
آلفرد آدلر (Alfred Adler): بنیانگذار روانشناسی فردی بود. او اهمیت سائق لیبیدو و منشأ جنسی نوروز را نپذیرفت و بر سائق قدرت و احساس حقارت جهانی (inferiority complex) تأکید کرد . همچنین به اهمیت ترتیب تولد در خانواده بر شخصیت و سبک زندگی کودکان اشاره کرد . هدف درمان آدلری تشویق برای غلبه بر احساس حقارت بود .
فرانتس الکساندر (Franz Alexander): نظریه فرضیه اختصاصی بودن (specificity hypothesis) را مطرح کرد که ارتباط بین ویژگیهای شخصیتی خاص و بیماریهای روانتنی را بیان میکرد . او از تجربه عاطفی اصلاحی (corrective emotional experience) به عنوان بخشی از تکنیک تحلیلی حمایت میکرد .
گوردون آلپورت (Gordon Allport): بنیانگذار مکتب روانشناسی انسانگرا بود که بر پتانسیل ذاتی هر فرد برای عملکرد خودمختار و رشد تأکید داشت . او مفهوم "شخصیتنما" (propriem) را برای تلاشهای مربوط به حفظ هویت خود و عزت نفس به کار برد .
مایکل بالینت (Michael Balint): از نظریهپردازان روابط شیء بود که معتقد بود میل به شیء عشق اولیه زیربنای تقریباً تمام پدیدههای روانشناختی است . او مفهوم "خطای اساسی" (basic fault) را مطرح کرد که احساس کمبود چیزی را در بیماران توصیف میکند .
اریک برن (Eric Berne): توسعهدهنده تحلیل تبادلی (transactional analysis) بود که شامل مفاهیم تبادلات (transactions)، بازیهای روانشناختی (psychological games) و نوازشها (strokes) بود . او همچنین سه حالت ایگو (ego states) را شناسایی کرد: کودک، بزرگسال و والد .
ویلفرد بیون (Wilfred Bion): مفهوم همانندسازی فرافکنانه ملانی کلاین را بسط داد و ایده "مهار کردن" (containment) آنچه بیمار فرافکنده است توسط درمانگر را مطرح کرد . او همچنین روانکاوی را به گروهها اعمال کرد .
جان بالبی (John Bowlby): بنیانگذار نظریه دلبستگی (attachment theory) بود که بر اهمیت نزدیکی (proximity) و یک "پایه امن" (secure base) با مراقب برای امنیت و توسعه سالم کودک تأکید داشت .
ریموند کاتل (Raymond Cattell): بر ویژگیهای شخصیتی (traits) به عنوان بلوکهای سازنده شخصیت تمرکز کرد .
رونالد فیربرن (Ronald Fairbairn): از نظریهپردازان اصلی روابط شیء در مکتب بریتانیا بود . او پیشنهاد کرد که نوزادان در درجه اول توسط غریزه شیء-جویی برانگیخته میشوند نه سائقهای لیبیدو و پرخاشگری .
ساندور فرنتسی (Sándor Ferenczi): بر ارتباط علائم بیماران با سوءاستفاده جنسی و فیزیکی در کودکی تأکید کرد و روش "درمان فعال" (active therapy) را برای مواجهه فعال بیماران با واقعیت ابداع کرد .
ویکتور فرانکل (Viktor Frankl): بنیانگذار لوگوتراپی (logotherapy) بود که بر ابعاد معنوی انسان و جستجوی معنا در زندگی تأکید داشت .
آنا فروید (Anna Freud): دختر زیگموند فروید، نقش کلیدی در توسعه روانشناسی ایگو مدرن داشت و بر مکانیسمهای دفاعی فردی و روانکاوی کودکان تأکید فراوانی داشت .
اریک فروم (Erich Fromm): پنج نوع شخصیت رایج در فرهنگ غربی را شناسایی کرد: پذیرنده، استثمارگر، بازارگرایانه، انبارکننده و مولد . هدف درمان او تقویت حس اخلاق و توسعه عشق مولد بود .
کورت گلدشتاین (Kurt Goldstein): مفهوم خودشکوفایی (self-actualization) را برای توصیف قدرتهای خلاقانه افراد برای تحقق پتانسیلهایشان به کار برد .
کارن هورنای (Karen Horney): بر تأثیرات اجتماعی و فرهنگی بر رشد روانی-جنسی و روانشناسی متفاوت مردان و زنان تأکید کرد . او مفهوم "خود واقعی" (real self) و "خود ایدهآلسازیشده" (idealized self) را مطرح کرد و همچنین به مفاهیم اضطراب اساسی (basic anxiety) و اعتماد اساسی (basic trust) پرداخت .
ادیث جاکوبسون (Edith Jacobson): معتقد بود که مدل ساختاری و تأکید بر روابط شیء لزوماً ناسازگار نیستند و بر تأثیر متقابل ایگو، خود-تصویرها و شیء-تصویرها تأکید کرد .
کارل گوستاو یونگ (Carl Gustav Jung): بنیانگذار روانشناسی تحلیلی (analytic psychology) بود. او مفهوم "ناخودآگاه جمعی" (collective unconscious) را معرفی کرد که شامل گذشته اسطورهای و نمادین مشترک بشریت است و از کهنالگوها (archetypes) تشکیل شده است .
اتو کرنبرگ (Otto Kernberg): از تأثیرگذارترین نظریهپردازان روابط شیء در ایالات متحده بود و کارش عمدتاً بر اختلال شخصیت مرزی (borderline personality disorder) و تقسیم (splitting) ایگو متمرکز بود .
ملانی کلاین (Melanie Klein): نظریهای از روابط شیء درونی را توسعه داد که ارتباط نزدیکی با سائقها داشت . او بر نقش خیالپردازی ناخودآگاه درونروانی تأکید کرد و مفهوم "موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید" (paranoid-schizoid position) و "موقعیت افسرده (depressive position)" را مطرح کرد .
هاینز کوهوت (Heinz Kohut): به خاطر نوشتههایش در مورد خودشیفتگی و توسعه روانشناسی خود (self-psychology) شناخته میشود . او توسعه و حفظ عزت نفس و انسجام خود (self-cohesion) را مهمتر از جنسیت یا پرخاشگری میدانست .
ژاک لاکان (Jacques Lacan): سعی در یکپارچهسازی مفاهیم درونروانی فروید با مفاهیم مربوط به زبانشناسی و سمیوتیک داشت . او ناخودآگاه را به عنوان نوعی زبان ساختار یافته میدید .
کورت لوین (Kurt Lewin): نظریه "نظریه میدان (field theory)" را مطرح کرد که رفتار را تابعی از شخص و محیط او (فضای زندگی) میدانست .
ابراهام مازلو (Abraham Maslow): از رهبران روانشناسی انسانگرا بود و سلسلهمراتب نیازها را توصیف کرد که بالاترین آن خودشکوفایی (self-actualization) است .
کارل منینگر (Karl Menninger): یکی از پیشگامان مفهوم بیمارستان روانپزشکی مبتنی بر اصول روانکاوی بود .
آدولف مایر (Adolf Meyer): مفهوم "روانپزشکی عقل سلیم" (common sense psychiatry) را معرفی کرد و بر بهبود وضعیت زندگی فعلی بیمار تمرکز داشت .
گاردنر مورفی (Gardner Murphy): سه مرحله اساسی رشد شخصیت را توصیف کرد: یکپارچگی تمایز نیافته، تمایز و یکپارچگی .
هنری موری (Henry Murray): اصطلاح "شخصیتشناسی (personology)" را برای مطالعه رفتار انسان پیشنهاد کرد و بر انگیزش (motivation) و نیاز به کاهش یا ارضای آن تمرکز داشت . او همچنین تست ادراک موضوعی (Thematic Apperception Test - TAT) را توسعه داد .
فردریک پرلز (Frederick S. Perls): نظریه گشتالت (Gestalt theory) را درمانی مطرح کرد که بر تجربیات فعلی بیمار در اینجا و اکنون تأکید دارد .
ساندور رادو (Sandor Rado): نظریههای دینامیک سازگاری (adaptational dynamics) را مطرح کرد که بر اساس آن ارگانیسم یک سیستم بیولوژیکی است که تحت کنترل لذتگرایانه (hedonic control) عمل میکند .
اتو رانک (Otto Rank): از فروید جدا شد و نظریه "ترومای تولد (birth trauma)" را توسعه داد که اضطراب را با جدایی از مادر (به ویژه از رحم) مرتبط میدانست .
ویلهلم رایش (Wilhelm Reich): کمکهای مهمی در زمینه شکلگیری شخصیت و انواع شخصیت داشت . او اصطلاح "زره شخصیت (character armor)" را برای دفاعهای شخصیت به کار برد .
کارل راجرز (Carl Rogers): نام او با نظریه شخصیتمحور (person-centered theory) و رواندرمانی مشتریمحور (client-centered psychotherapy) گره خورده است . او بر خودشکوفایی (self-actualization) و خودگردانی تأکید داشت .
ژان-پل سارتر (Jean-Paul Sartre): روانکاوی وجودی (existential psychoanalysis) را توسعه داد و مفهوم "خود بازتابنده" (reflective self) را مطرح کرد . او قلمرو ناخودآگاه را انکار میکرد و معتقد بود انسانها محکوم به آزادی هستند و باید معنای وجود خود را ایجاد کنند .
بی. اف. اسکینر (B. F. Skinner): کار بنیادین او در یادگیری عامل (operant learning)، زیربنای بسیاری از روشهای اصلاح رفتار کنونی را فراهم کرد . نظریه او، رفتارگرایی (behaviorism)، تنها با رفتار قابل مشاهده و اندازهگیری سروکار دارد و مفاهیمی مانند خود، ایدهها و ایگو را غیرضروری میدانست .
هری استاک سالیوان (Harry Stack Sullivan): تأثیرگذارترین نظریهپرداز آمریکایی در روانپزشکی پویا شناخته میشود . او بر اهمیت گروههای همسالان پیش از نوجوانی و رفتار بیمار به عنوان یک دستکاری بینفردی تأکید داشت . او سه حالت تجربه و تفکر درباره جهان را توصیف کرد: پروتوتوکسیک، پاراتاکسیک و سینتاکسیک .
دونالد وینیکات (Donald W. Winnicott): از چهرههای اصلی مکتب بریتانیایی نظریه روابط شیء بود . او مفهوم "خود واقعی" (true self) و "خود کاذب" (false self) را مطرح کرد که در زمینه یک "محیط نگهدارنده کافی-خوب" (good-enough mother) توسعه مییابند . همچنین مفهوم "شیء انتقالی" (transitional object) را ابداع کرد .
۷. روانشناسی مثبتگرا (Positive Psychology)
روانشناسی مثبتگرا یک اصطلاح فراگیر است که به مطالعه علمی آنچه زندگی را بیشتر ارزش زیستن میکند، اشاره دارد . هدف آن ارائه درکی کاملتر و متعادلتر از تجربه انسانی است و به همان اندازه که بر نقاط ضعف تمرکز دارد، بر نقاط قوت نیز تأکید میکند . این رویکرد به دنبال ساختن بهترینها در زندگی و فراهم کردن یک زندگی رضایتبخش برای افراد عادی است .
۷.۱. یافتههای تجربی
شادی و رضایت از زندگی: اکثر مردم در بیشتر شرایط، نمرات بالاتری از نقطه میانی مقیاس رضایت از زندگی را گزارش میکنند . این نتیجه در بین ویژگیهای جمعیتی مانند سن، جنسیت، قومیت و تحصیلات، که ارتباط کمی با شادی دارند، ثابت است .
ارتباطات اجتماعی:
روابط خوب با دیگران مهمترین عامل در یک زندگی رضایتبخش و حتی ممکن است یک شرط لازم برای شادی شدید باشد . داشتن یک "بهترین دوست" در محل کار پیشبینیکننده قوی رضایت و حتی بهرهوری است .
چهار نوع پاسخ ارتباطی وجود دارد:
پاسخهای ارتباطی مثبت (Positive Communication): روانشناسان مثبتگرا چهار روش پاسخگویی به رویدادهای مثبت را توصیف میکنند :
پاسخگویی فعال-سازنده (Active-constructive responding): پاسخ مشتاقانه و حمایتی .
پاسخگویی فعال-مخرب (Active-destructive responding): اشاره به جنبههای منفی احتمالی .
پاسخگویی غیرفعال-سازنده (Passive-constructive responding): پاسخ خنثی و بیاثر .
پاسخگویی غیرفعال-مخرب (Passive-destructive responding): نشان دادن بیعلاقگی .
زوجهایی که از پاسخگویی فعال-سازنده استفاده میکنند، ازدواجهای خوبی دارند .
مذهب: یافتههای تحقیقاتی نشان میدهند که باورهای مذهبی درونیشده میتوانند به فرد در مقابله با مشکلات و حتی اجتناب از بیماری جسمی کمک کنند . مذهبی بودن با طول عمر، شادی و سایر شاخصهای زندگی خوب ارتباط قوی دارد .
شغل و درآمد: افراد شاغل و درگیر در کار خود شادتر هستند، صرفنظر از وضعیت یا پاداش شغلشان .
یودایمونیا (Eudaimonia) در مقابل لذتگرایی (Hedonism): یودایمونیا (وفاداری به خود واقعی و پرورش فضایل) بیشتر از لذتگرایی (دنبال کردن لذت و اجتناب از درد) به شادی بلندمدت کمک میکند .
مؤسسات مثبت (Positive Institutions): مؤسساتی که به افراد اجازه شکوفایی میدهند (خانوادهها، مدارس، محل کار، جوامع) ویژگیهای مشترکی دارند: هدف مشترک، ایمنی، عدالت، انسانیت و کرامت .
۷.۲. روانشناسی مثبتگرا و کار بالینی
هدف اصلی روانشناسی مثبتگرا ارتقاء شادی، رضایت از زندگی، و شکوفایی است، نه صرفاً کاهش علائم یا تسکین . سلامت روان نه تنها عدم وجود بیماری است، بلکه شامل تجربه احساسات مثبت بیشتر از منفی، رضایت از زندگی، استفاده از استعدادها و نقاط قوت، مشارکت بالا در فعالیتها، عضویت فعال در جامعه و داشتن حس معنا و هدف در زندگی است .
۷.۳. تکنیکهای روانشناسی مثبتگرا
روانشناسان مثبتگرا نشان دادهاند که مداخلات کوتاه مدت میتوانند شادی، رضایت و شکوفایی را افزایش دهند و حتی افسردگی را تسکین بخشند . دو نمونه از این تکنیکها عبارتند از:
شمارش برکات: هر شب به مدت یک هفته، سه چیز خوبی که در آن روز اتفاق افتاده و دلیل آن را یادداشت کنید .
استفاده از نقاط قوت به روشهای جدید: به مدت ۷ روز، یکی از پنج نقطه قوت برتر خود را به روشی جدید و متفاوت به کار ببرید .
این رویکردهای درمانی بر اساس نظریهها و یافتههای روانشناسی مثبتگرا شکل گرفتهاند . هدف آنها افزایش رفاه و ترویج زندگی خوب، هم برای افراد دارای مشکلات روانشناختی و هم برای افراد بدون آن، است . این درمانها بر اتحاد درمانی (therapeutic alliance)، همکاری بین درمانگر و مراجع، و توافق بر اهداف و وظایف تأکید دارند .
روانشناسی مثبتگرا معتقد است که نقاط ضعف و قوت افراد به صورت درجهای وجود دارند و تمرکز هم بر نقاط قوت و هم بر نقاط ضعف برای اثربخشی درمانی حیاتی است .
نتیجهگیری
از نظریههای بنیادین روانکاوی فروید که به پیچیدگیهای ناخودآگاه، تعارضات غریزی و تأثیر تجربیات اولیه کودکی بر شخصیت و آسیبشناسی روانی میپردازد، تا تکامل آن در روانشناسی ایگو و روابط شیء، و سپس ظهور مکاتب پویاییگرای متنوعی که بر جنبههای اجتماعی، وجودی، و بینفردی تأکید دارند، درک ما از روان انسان غنا یافته است. در کنار این، روانشناسی مثبتگرا افقهای جدیدی را با تمرکز بر شکوفایی، نقاط قوت، و مؤلفههای سازنده سلامت روان گشوده است. تمامی این رویکردها، با وجود تفاوتها، به ما کمک میکنند تا پیچیدگیهای وجود انسان را بهتر درک کرده و راههای مؤثرتری برای ارتقاء سلامت روانی و کیفیت زندگی بیابیم. این تنوع نظری، غنای کنونی روانپزشکی و روانشناسی را به تصویر میکشد و نشان میدهد که هیچ یکتایی در درک روان انسان، وجود ندارد.